loading...

مي نويسد

بازدید : 223
سه شنبه 5 آبان 1399 زمان : 7:40

مشاور مدرسمون ميگفت

  1. دانش اموزا يه سرياشون ميخونن و خوب ميخونن...اينا احساس كمبود وقت ندارن
  2. يه سريا كم ميخونن هميشه وقت كم ميارن
  3. يه سري ديگه هم هستن كه احساس كمبود وقت ندارن!اونايي اند كه اصلا نميخونن!

خب من دارم از گروه سه به دو شيف داده ميشم!طبيعيه احساس كمبود وقت مگه نه؟!

ببين!

واااقعا نشد بخوني!

اسباب كشي!

تغيير شهر!

هر روز اومدن يه نصاب مثلا ماشين لباسشويي

كاراي خونه!

واقعا حق داشتي!

يه ذره احساس ندامت ندارم نسبت به نخوندم!

چون اصلاوقتي نبود كه بخوام بخونم !

ولي الان ديگه كاملا جا به شديم و خونه كاملا رديف شد و همه ي وسايل راه اندازي شد!

الان دقيقا همون زمانيع كه واسه ي شروع تعبيه شده!

و خب اولين قدم سخت ترين قدم

يادت باشه درس خوندن مثل حركت شتاب دار با شتاب مثبته!حركت تند شونده درسته كه روز اول،تو يك صفحه رو توي يك ساعت ميخوني ولي روز هفتم يك صفحه رو توي پونزده مين ميخوني!

خب؟!

پس كافيه كه شروع كني؟!باشه؟

اصلا از بيوشيمي كه اين ترم واست ترسناك شده شروع كن...نترس...يه نفر هست كه به حافظه ي ادما بركت ميده

عجيب غريب بازي هايش 😂
بازدید : 235
سه شنبه 5 آبان 1399 زمان : 7:40

امروز كم كار بودم...ولي با خوردن دو تا مسكن خفن به مدت چهار ساعت خوابيدم بعد از ظهر! و خب خوردن مسكن قطعا لازم بود

عصري كه كارگاه داشتم

بعدش تازه شروع كردم ب خوندن😶اون وسطا شامو هم بار گذاشتم

الانم ك خونه رو مرتب كردم بعد مبخوام دوباره برم درس بخونم

باز خدا روشكر ناهارا رو من درست نميكنم

كليييي اعصابم خورده ازين كه از كلاس اينقدر عقبم

نميدونم بايد از كجا شروع كنم

نميدونم چطور ميخوام ادامه بدم

البته اعصابم ازين ك الف ميخواد زودتر بخوابه و غذام ميمونه هم خورده!

ولي بيشتر بحث درسيه!

با اون موضوعات پنهان اعصاب خردكن ذهن گرامي! مامان ك توي ذهنم دائم صداشون مياد...صداي گريه‌هاشون...

احساس بيچارگي دارم

بيچارگي مطلق

احساس حبس شدن توي يه جزيره وسط اقيانوس بزرگ با جزر و مد خيلي شديد كه شبا فقط به اندازه ي دايره ا ي به شعاع دو متر خارج از ابه، با درختاي بزرگ و كهن كه قايق درست كردن با اونا كاريست بس دشوار !

اصلا به نظر من شب يه جهان موازي با روزه...يك ساعت شب برابر با چند ساعت روزه...اون حال عجيب و غريب غروب هم كه به خاطر تغيير جهانمونه!

اينجا واسم امن نيست!

احساس امنيت نميكنم

سارا تو كي هستي؟بيا بگو لطفا...

چاييم سرد شد!

برم درسمو بخونم

عجيب غريب بازي هايش 😂
بازدید : 407
دوشنبه 4 آبان 1399 زمان : 5:37

چونكه وي عصر خيلي گشنش ميشه

پنج تا دونات خورد بچم❤️

فكر كردم يكي ميخوره بعد بقيشو تا چند روز خواهم داشت😅

كلا با كروموزم ايگرگا محاسبات يه جور ديگست😁

با سپاس از عزيز دل كه معرفيش كرد❤️

كليكككككك

قالب دو ستونه ی دخترونه ی فاطمه جان « مغرور مهربان »
بازدید : 228
دوشنبه 4 آبان 1399 زمان : 5:37

مگه ميشه ادم توي اين راه و اين هوااا و اين فصل پياده روي كنه و حالش خوب نشهههه؟!

وقتي با اين چادر و اينقدر ساده و مشكي،تنها ميرم بيرون خوشحال ترين و اروم ترين دختر دنيا ميشم...بيرون رنگي پوشيدن نميچسبه با اينكه ميپوشم وقتي با كسي ميرم بيرون...ولي وقتي تنها ميرم مشكي ترين و كمرنگ ترين ادم اين شهر ميشم...

اخيش

پي نوشت:حواسم به اون كيسه‌هاي ابيِ وسط عكس بود...ولي نميشد چشممو روي اين منظره ي قشنگ و اين افتاب خوشحال ببندم و عكس نگيرم و امروزو ثبت نكنم❤️

قالب دو ستونه ی دخترونه ی فاطمه جان « مغرور مهربان »
برچسب ها
بازدید : 221
يکشنبه 3 آبان 1399 زمان : 4:38

بازدید : 257
شنبه 2 آبان 1399 زمان : 3:38

دارم از خواب ميميرم ولي كليييي كار دارم💁

.
.

.

چرا ادما بچه به دنيا ميارن...؟براي تجربه ي حس پدر و مادر شدن يه ادم جديدو وارد اين دنياي وحشتناك ميكنن...

به عنوان خبر خوب ميخوام بگم كه دارم يه پيج با موضوع رشته ي خودم راه اندازي ميكنم...درسته هنوز ترمم پايينه ولي ميتونم مقالات ساده از ژورنالاي درست و حسابي مثلا جاما رو بررسي كنم و هر چند روز يه بار يه مقاله رو ترجمه كنم و تو پيجم قراربدم...

اين پيج پخته ميشه كم كم تا اينكه هشت ، نه سال ديگه كه انشاءالله فارغ التحصيل شدم بتونم از پيجم در جهت اهدافم استفاده كنم🥰يس!

البته هنوز يه ايده ي نپختست

بايد روش بيشتر فكر كنم

از نظریه سازی های بی اساس و باد آوردهِ ناخود آگاه ِذهنم
بازدید : 245
جمعه 1 آبان 1399 زمان : 3:38

هشتاد درصد كارام تموم شدوووووو دارم زود ميخوابممم امشببب(اون بيست درصد خداييش باشه فردا صبح)

آي

أم

ذوقتَرك(كسي كه ازذوق دارد ميتركد را ذوقترك گويند)

هپييي

خيلييي هپي

در حالت نرمال روي سه چهار بار شونه ميزنم...ولي امروز اننننقدر روز شلوغ و پركاري بود كه يه بار هم نتونستم شونه بزنم!بعد فكر كن پونزده مين از قسمت اِن ام سريالم مونده... الان سه روزه هي نميشه ببينم اونو:/دريننن حد

هنو کامل خلآص نشدم!
بازدید : 238
جمعه 1 آبان 1399 زمان : 3:38

منتظرم نوبتم بشه

در عرض پنج مين حاضر شدم عجله اي راه افتادم

در "شنبه يكشنبه ترين حالتِ ممكن" لباس پوشيده و نشستم روي صندلي نزديك ترين پارك اونجا... دارم كنفرانسمو تكميل ميكنم...و انقدر خوابم مياد ك چشمام ب زور باز ميشه

چقدرررر مشهد قشنگه...

اين پاركه قسمت بانوانش پاتوق منو دوستام بود😁ميرفتيم واليبال ميزديم😍

حالا اميدوارم اشنا ماشنا منو نبينه با اين وضع رنگا وارنگِ مسخره لباس پوشيدنم

هنو کامل خلآص نشدم!
بازدید : 235
پنجشنبه 30 مهر 1399 زمان : 3:38

من مطمئنم يه اتفاقي افتاده!

سمت مامان اينا و يه سمت ديگه...

من خواب ادما رو الكي نميبينم...سمت مامان يه مهموني بود ميم داشت گريه ميكرد زيپي داشت ارومش ميكرد منم متحير بودم ولي كاراي خودمو انجام ميدادم!

داشتيم واسه يه مهموني بزرگ مثل عروسي اماده ميشديم...ميم لباس مجلسيو گرفته بود جلو صورتش و با صورتش ارايش شده اشك ميريخت...ريملش همه ريخته بود...

اومدم به زيپي پ بدم...پيام دادم بعد ميخواستم پاك كنم گم شده بود...

يني بعد از ظهر ساعتاي يك ، اومدم يه ساعتو نيم بخوابم دوبار با وحشت از خواب پريدم

صدقه كنار گذاشتم...

و اين اضطراب وحشتناك ميگه اون سمت ديگهيه خبريه كه خب طبيعتا هيچ وقت نميفهمم چه خبر بوده...

شايد ب زيپي پ دادم نميدونم...

معرفی کتاب شهید آوینی (توسعه و مبانی تمدن غرب )

تعداد صفحات : 3

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی